خانه‌ای‌ در بهشت‌

ساخت وبلاگ


فقیری‌ در مسجد خوابیده‌ بود. دچار قولنج‌ شد و شکمش‌ به‌ شدت‌ درد می‌کرد. تا آنجا که‌ از درد می‌نالید و به‌ زمین‌ می‌غلطید. فریاد می‌کرد و هر کار می‌کرد تا بادی‌ از او صادر شود تا کمی‌ راحت‌ بشود افاقه‌ نمی‌کرد. تا آخر که‌ دست‌ به‌ دعا برداشته‌ بود و دایم‌ می‌گفت‌: خدایا! بادی‌ برسان‌! خدایا! گوزی‌ برسان‌.
چون‌ نزدیک‌ صبح‌ شد حالش‌ بهتر نشد و تقریباً در حال‌ مرگ‌ بود. دوستانش‌ هم‌ ایستاده‌ بودند و شاهد مرگ‌ او بودند. فقیر دایماً دعا می‌کرد و می‌گفت‌: خدایا مرا از جهنم‌ نجات‌ بده‌، خدایا بهشت‌ را نصیب‌ من‌ کن‌، خدایا به‌ من‌ خانه‌ای‌ در بهشت‌ بده‌.
رفیقی‌ که‌ همانجا شاهد بود، گفت‌: مرد حسابی‌! تو از خدا گوز خواستی‌ به‌ تو نداد، چطور به‌ تو بهشت‌ می‌دهد؟

paeizan...
ما را در سایت paeizan دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebrahim paeizan بازدید : 222 تاريخ : 1 / 2 / 1392 ساعت: 0:00