انشا

ساخت وبلاگ

در روز عید ما به خانه پدربزرگمان رفتیم و همه ی فامیل ما آنجا می باشند . ما خیلی گردو بازی کردیم و خیلی نخودچی و کیشمیش می خوریم و خیلی خوش مزه است مخصوصا با دوغ .

ما در عید نوروز به مسافرت رفتیم . من در راه خیلی گریه کردم . چون هوا سرد بود و من می خواستم جلو بشینم ... ولی پدرم نمی گذاشت و هی سیگار می کشد و با موهای عروسکی که از آینه ماشین آویزان است بازی می کرد .

ما در راه خیلی چپ کردیم و یک بار تو دره افتادیم ولی خیلی خطرناک نبود و فقط پسرخاله ام مرد و خدا به ما رحم کرد . ما به شمال رفتیم . در راه " آسا" را دیدیم که داشت بلال می خورد و خیلی خوش مزه است .

ما به دریا رفتیم و سوار تیوب شدیم . پدرم تیوب موتورش را آورده بود و ما یازده نفر هستیم و باید فشار بیاوریم تا جا شدیم . موج ما را چپ کرد و بسیار آب خوردیم که یه ذره شور است . پدرم می گوید دریا همین است و مزه اش به شوری می باشد . پدرم در شمال هم رژیمش را ترک نکرد و در آنجا هم یک قوری آب سفارش داد با چیپس و ماست موسیر . چند نفر دیگر هم آنجا رژیم داشتند و هی آب می خوردند با پسته . و شعر می خواندند و می خندیدند و پدرم خیلی آنها را دوست دارد و بشکن می زند .

در راه برگشت برادرم روی سقف ماشین ایستاده بود و سوت می زد که سرش به بالای تونل گیر کرد و افتاد و پدرم گفت که اینجا توقف ممنون است و نمی شود بایستیم و جریمه می شویم و می گوید که برادرم خودش می آید .

یک روز صبح به امام زاده صالح ترجیش رفتیم و لادن آنجا بود و لاک قرمز داشت و من لادن را دوست داشتم . و همانجا به مادرم گفتم که من لادن را زن میگیرم . به لادن هم گفتم که به کسی شوهر نکند تا من بزرگ شوم .

ما سیزده به در را به پارک ملت در بالای شهر رفتیم و لوبیا پلو و ماست خوردیم . من از پدرم خیلی تشکر کردم و او هنوز رژیم است . برادرم هنوز نیامده و ما برای او لوبیا پلو و ماست نگه داشتیم .

این بود انشای من ...

paeizan...
ما را در سایت paeizan دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebrahim paeizan بازدید : 316 تاريخ : 16 / 1 / 1392 ساعت: 0:11